چهارشنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۹۳

دفترچه تلفن عمه‌خانم

عمه‌ی مادرم از آن پيرزن‌های خواستنی و دوست‌داشتنی بود. در بحبوحه‌ی انقلاب دو تا از پسرهايش را از دست داده بود، شايد به همين خاطر بود که چشمهايش سو نداشتند و زياد نمی‌توانست راه برود. خانه‌اش پر از چيزهای دوست‌داشتنی بود، از خوردنی‌های جور وا جور بگير تا حوض پر از ماهی و گل‌های شمعدانی يکی در ميان سفيد و قرمز. روی طاقچه هم ساعتی شماطه‌دار داشت که پايينش به جای ثانيه‌شمار پرنده‌ای کوچک بال‌بال می‌زد، اين ساعت برای من که کودکی شش هفت ساله بودم يکی از عجايب تکنولوژی به حساب می‌آمد. 


از همان بچگی نقاشی‌ام خوب بود، برای همين وقتی به خانه‌ی عمه می‌رفتيم کارم می‌شد نقاشی کشيدن توی دفترچه‌ی چهل برگی که عمه‌خانم از آن به عنوان دفترچه تلفن استفاده می‌کرد. البته اين را هم بگويم که عمه‌ی مادرم يکی از معدود افراد فاميل بود که تلفن داشت برای همين شماره‌های زيادی هم توی دفترچه تلفنش نبود اما همان دفترچه پر از نقاشی‌های جور وا جور بود، نقاشی‌هايی که بعضی‌هايشان بامزه و خنده‌دار بودند و بعضی ديگر هم زمخت و کج و معوج. 

عمه خانم سواد نداشت برای همين هر وقت کسی می‌خواست شماره‌ی خانه‌ يا محل کارش را توی دفترچه‌ی تلفن بنويسد بايد اعداد را بزرگ و شبيه اعداد روی تلفن برای او نقاشی می‌کرد و از همه مهمتر بايد کنار شماره تلفنش چيزی می‌کشيد که عمه‌خانم با ديدن آن نقاشی بفهمد که اين شماره برای چه کسی بوده؛ مثلا نقاشی ناشيانه‌ی ميدان آزادی نماد شماره‌ی دکان فلانی بود که نزديکی‌های خيابان آزادی قرار داشت يا مثلا اگر عمه‌جان می‌خواست به پسر بزرگش زنگ بزند دنبال تصوير مردی سبيلو توی دفترچه تلفنش می‌گشت. 

همه‌ی اينها را گفتم که بگويم همه‌ی ما در دفترچه‌ی درون خاطره‌ی آدمها صاحب يک يا چند تصوير هستيم، تصويرهايی که با آنها به ياد ما می‌افتند يا وقتی نام‌مان را می‌شنوند آن تصوير‌ِ به‌خصوص در ذهن‌شان نقش می‌بندد. حالا ممکن است اين تصوير خوب باشد يا بد، زشت باشد يا زيبا، مسخره باشد يا دلگرم کننده؛ اما خواسته يا ناخواسته اين خود ما هستيم که جلوی نام‌مان در ذهن بقيه‌ی آدمها نقش می‌کشيم، پس کاش تصوير خوب و چشم‌نوازی از خود به يادگار بگذاريم. البته اينکه آدم بداند بقيه‌ او را با چه تصويری به ياد می‌آورند هم می‌تواند دل‌نواز باشد هم ترسناک، دانستنش جرات می‌خواهد اما با اين حال آدم دلش می‌خواهد بداند آن تصويری که در ذهن بقيه از او نقش بسته چه شکلی‌ست؟

۳ نظر:

Parastoo گفت...

از حس های مشترک خوشم میاد.
اینو ببینین:
http://discolor.blogfa.com/post/4

علی اصغر گفت...

سلام

حرفاتون با احساسات آدم بازی میکنه

mastane گفت...

چه حس خوبی
در حین ترس باز هم ادم کنجکاو میشه بدونه در نظر بقیه به چه شکلی حک شده؟
نوشته هاتون رو دوست دارم
همین اینجا
هم تو فیسبوک
موفق باشیذ

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

من كيم؟ اينجا كجاست؟!