سه‌شنبه، مرداد ۲۰، ۱۳۹۴

سگدونی


"اتاق که نیست، اتاقکه" این را که گفت گوشه لبش چال افتاد، انگار که خندید. 
اتاقکش اما اتاقک هم نبود، کوچکتر از این حرفها بود. چشمم اول همه افتاد به قوری و کتری اش. قوری اش را یکی از همسایه ها بهش داده بود اما از همان اول در نداشت، که اگر داشت دیگر به او نمی دادنش. رختخوابش را جمع کرده بود و گذاشته بودش پایین کابینت دو دری که کنار یخچال بود. یخچالش را هم از همسایه ای دیگر گرفته بود. قرار بوده بیاندازندش کنار خیابان اما او رفته و یخچال را نجات داده، هر چند سی هزار تومان هم بابت حضانت یخچال پرداخت کرده بود!
با نگرانی پرسید: "چای بریزم برات؟" جز چای چیز دیگری برای پذیرایی نداشت. نگران بود که با خودم فکر کنم استکان و سایر ملزومات چایش تمیز نیست، برای همین تندی رفت پای سینک و استکان را آنقدر شست که صدای قژ قژش درآمد. گفتم "بریز" خندید. همانطور که چای میریخت گفت: "آدم اگه توی کارتن هم زندگی کنه باید بند و بساط چاییش به راه باشه" بعد یکهو صدایش لرزید، گفت: "چه برسه به من که دارم توی این ..." سکوت کرد. بعد دوباره زد زیر خنده، بلند بلند خندید، گفت: "سگدونی... بچه های محل به اینجا میگن سگدونی" خنده اش بیشتر شد. من هم از خنده اش خنده ام گرفت. چند باری دو نفری زیر لب گفتیم "سگدونی" و خندیدیم. 
چای را که نوشیدم ازش پرسیدم: "میشه از اشپزخونه ات عکس بگیرم؟" گفت بگیر. پرسید: "آشپزخونه ام خیلی زشته؟" خندیدم و گفتم: "نه. هر جا که توش چای به این خوشمزگی دم بیاد حتما خوشگله" این را که گفتم خندید. خوشحال بود انگار. پرسید: "حتی این سگدونی؟" دیگر چیزی نگفتم. او هم چیزی نپرسید.
حالا ساعتهاست که از او و اتاقکش دور شده ام. تمام تصویری که ازش توی ذهنم مانده همان قوری ایست که کاسه ای استیل به جای در رویش گذاشته بود. راستی هنوز طعم چایش هم زیر زبانم است. انگار تلخی اش حالا حالاها از کامم نخواهد رفت، تلخی ای که یادآوری صدای خنده های او آن را تلختر هم می کند...

هیچ نظری موجود نیست:

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

من كيم؟ اينجا كجاست؟!