چهارشنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۸۸

نيمچه فيلمنامه اي به نام "پرشين لاست" يا "گمشدگان لاستـــيكي!"..آخرين قسمت!

آنچه گذشت:
بيخيال شو تو رو قرآن!...اصلا حسش نيست خلاصه نويسي كنم!

قسمت آخر:
يا منو با خودت ببر يا خودتو با من چيكار داري!؟

سعيد با اِتان به صورت كاملا خصوصي و پشتِ بامبوهاي بسته(درب!) گفتمان نموده و موفق ميشود كه از او حرف بكشد.(شكنجه!!؟؟...ابدا !..فقط گفتمان!).پس از چند دقيقه سعيد با سرعت به سمت سِدكريم ميدود و در گوش او چيزي ميگويد.
سدكريم(با خوشحالي)-برادران و خواهران عزيز! با تلاشهاي شبانه روزي جنابِ برادر سعيد موفق شديم كه از آن مرتيكه نفوذي يك نكته مهم را بيرون بكشيم و آن اين است كه در چند كيلومتري داخل جزيره يك امامزاده وجود دارد و ما ميتوانيم تا رسيدن تيم نجات در آنجا مجاور شويم!
گوهر-چقدر خوبه هر جاي خوش آب و هوايي كه ما تو مملكتمون داريم امامزاده داره ها!!
در حالي كه جماعت مشغول جمع نمودن وسايلشان بودند و اِبي هم به آنها تراكمِ امامزاده را ميفروخت دوباره آن صداي مهيب از روبرو و پشتِ سر شنيده شد.
حسن(در حالي كه به سمتِ شمال جزيره اشاره ميكند)-اوه رفقا! آنجا را بنگريد!!
در اين لحظه چند دستگاه پاجيرو سياه رنگ با سرعت به سمت آنها آمده و جمعيت را محاصره نمودند.از يكي از ماشينها مردي ريز جثه و بسيار سفيد در حالي كه پوتين به پا داشت خارج شد كه نامش ولاديمير فِرِند كلاشينكف بود!(معادل : بنجامين!-روس-خريدار گاز و همه چيز كلا!-سياستمدار خفن-هم پيمان!-بقيه شو نميتونم بگم!!) و رو به آنها فرياد زد:
"شما با چه اجازه اي وارد مستعمره روسيه شده ايد!؟..نيمه شمالي اين جزيره جزو روسيه است و شما بايد هرچه سريعتر اينجا را ترك كنيد!
هنوز سخنان ولاديمير تمام نشده بود كه از سمتِ جنوبِ جزيره چند قايق موتوري سياه رنگ وارد شدند و آنها هم ملت را محاصره نمودند از آنوَر!.از يكي از قايق ها مردي تنومند و سياه چرده خارج ميشود كه نامش ابوخالد منشاوي است!(معادل: بنجامين!!-اماراتي!-رييس كمپين تغيير نام خليج فارس به خليج عربي!-مدعي تصاحبِ و در آوردن تنبان ايرانيان!..منظور تنب كوچك و بزرگ است لطفا سوءِتفاهم نشود!!).او هم رو به جمعيت فرياد زد:
"انتم و انتن به جه (چه) حقي في هذا الجزيرة مسقوط!..شق الجنوبي هذه الجزيره في التراب الامارات و هذا مال الابي!
اِبي(با عصبانيت)-بابا بالاخره اينجا تو درياي خزره يا تو خليج فارس!؟
ولاديمير و ابوخالد يكصدا گفتند: "هر دو!"
ولاديمير شروع به ارائه توضيحات مينمايد:
"چند سال پيش در ايران طرحي آغاز شد مبني بر اينكه درياي خزر را از طريق كانال به خليج فارس متصل نمايند.كلنگ اين طرح زده شد و سطح رويي كانال خاكبرداري شد ولي مثل بقيه طرح ها نيمه كاره ماند اما به دليل رانش زمين و فرسايش خاك كانال مذكور روز به روز گود تر شد و خود به خود به يك كانال كامل تبديل شد!.از آنجايي كه سهم ايران در درياي خزر بسيار ناچيز بوده و در كل مثل مهريه است(!) بر طبق قرارداد نيمه شمالي اين جزيره متعلق به روسيه است.اماراتي ها هم كه ادعاي تصاحب خليج فارس و جزاير سه گانه را داشتند اقدام به خريدن نيمه جنوبي اين جزيره از بومي هايش نموده و آنها را بيرون نمودند!پس نتيجه ميگيريم كه شما بدون اخذِ رواديد و بدون اجازه ما در اين جزيره سقوط نموديد!!
حُضار از شنيدن اين سخنان كَف و خون قاطي نموده و لنگ در هوا مانده بودند!

********
پايان بندي اول(به سبكِ معترضانه و فيلم مستند و روشنفكرانه!):

جواد-پس اگه ما اجازه نداريم اينجا بمونيم چيكار كنيم؟!
ولاديمير-آن دسته از شماها كه براي خودتان يك پا مغز هستيد و چيزي بلديد ميتوانيد با ما به روسيه آمده و كلا روي سر ما جا خواهيد داشت!
ابوخالد-هولاء هم كه خيلي بول(پول!) دارند قادرند ادامه حيات مه النحن في المارات و سرمايه كذاري(سرمايه گذاري!)...دلار...ماني!!..حبيبي!
كيوان-پس من براي ادامه فعاليت موسيقايي ام به امارات رفته و به ني ناش ناشم ادامه ميدهم!
جك-من هم چون دكترم به همراهِ عمه ام گوهر به روسيه ميروم!
عبدو-انا مع الحنيف امشي في المارات!..بيكاز (زيرا!) ديس پلِيس ايز وري وري گود اند ايز مَچ ويت آس فرهنگ!!
اكبر و اصغر و مهري هم امارات را انتخاب نموده و مهري پس از اين انتخاب روسري اش را برميدارد!
ابي-سان آو دِ گوساله!..شيت!..منم به خاطر اون خيابونه كه تو دبي هست ميرم اونجا!..لامصب خيلي خفنه!
حسن-اوه دود!...اوه دوست!..روسيه روسيه ما داريم مياييم!
آقاي دوست گلي هم كه قبلا خودكشي كرده!
لازم به ذكر است كه سدكريم هم به همراه سعيد به صورت كاملا پنهاني به وسيله قايق بادي از جزيره خارج شده و ديگر خبري از آنها نميشود!
********
پايان بندي دوم(اكشن!):
پايان دوم به اين صورت است كه ملت غيرتِ ملي شان بالا زده و اقدام به مبارزه با متجاوزين مي نمايند و در همين لحظه نيروهاي مرزي ايراني هم به آنها ملحق شده و آنها را نجات ميدهند!

********
پايان بندي سوم(فيلمفارسي!):
ولاديمير و ابوخالد ناگهان دچار سكته قلبي شده و به درك واصل ميشوند و مسافرين هم جزيره را تصاحب نموده و با هم ازدواج ميكنند و كلا گل و بلبل ديگه!!

********
پايان بندي چهارم(حماسي):
ملتِ هميشه در صحنه از طريق پرتاب سنگ نيروهاي خصم را كنفيكون نموده و پرچم را به اهتزاز در مياورند!

********
پايان بندي پنجم(تخيلي):
از آنجايي كه اطلاعات در كشور ما بسيار قوي است مسافرين به محض سقوط در جزيره در كسري از ثانيه توسط نيروهاي نجات نجات پيدا كرده و به خانه هاشان بازگردانده ميشوند!(در صورت استفاده از اين پايان بندي از قسمتِ سوم به بعد اين فيلمنامه كاربردي ندارد!)
********
پايان بندي ششم(نامردانه و دراماتيك!):
كل افراد حاضر در جزيره توسط نيروهاي دشمن كشته ميشوند!

********
پايان بندي هفتم(تنبل منشانه!):
چون من ديگه حوصله نداشتم اين داستان رو ادامه بدم مجبور شدم كه يجوري سر و ته اش را هم بياورم!..وگرنه ميخواستم راجع به يك دگمه اي كه بايد هر صد و چهارده ثانيه يكبار فشار داده شود تا اورانيوم غني شده آزاد نگردد بنويسم ولي بنا به صلاحديد و كمبودِ بودجه بيخيال شدم!!...اصلا خر ما از كره گي دُم نداشت!..من رو چه به فيلمنامه نويسي!!؟!!...والا

۱ نظر:

maze گفت...

heyf shod zod tamomesh kardi kheyli bahal bod.montazere neveshteha va idea haye baedit hastam

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

من كيم؟ اينجا كجاست؟!