پنجشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۸

نيمچه فيلمنامه اي به نام "پرشين لاست" يا "گمشدگان لاستـــيكي!"..قسمت پنجم

آنچه گذشت:
پامون به زمين گرم رسيد پس صلوات دوم رو جلي تر ختم كن!

قسمت پنجم:
عنوان-"ما هميشه در صحنه جزيره حضور داريم!"

پس از سقوطِ موفقيت آميز (!) هواپيما به داخل جزيره افرادي كه زنده مانده اند به سرعت به دنبال جا براي مستقر شدن گشته و كليه خوردنيها غارت ميشود!(لازم به ذكر است كه به دليل كمبودِ امكاناتِ گريم و غيره به هيچكدام از مسافريني كه زنده مانده اند هيچگونه جراحت جدي وارد نشده به جز چند خراش سطحي كه بر صورت آنها قابل رويت ميباشد!!..در ضمن به دليل كمبود بودجه و اينا اصلا لاشه هواپيما وجود نداشته و كلا همه چيز پودر شده رفته!..سوال بيجا نپرس آقا!..حركت كن!)
نما: روز-داخلي يا خارجي!-جزيره
جواد كه تنها دكتر موجود در جمعيت است يك گوشه نشسته و از طريق منشي اش با دادن وقتِ قبلي بيماران را ويزيت ميكند.نام منشي جواد گوهر است.(معادل: كيت-بازداشتي در بندِ زندان زنان-زني بسيار خير انديش!-سر به سنگ خورده-فراري از خانه با بوت!-لوتي-در اينجا عمه جواد هم هست!-داراي سن خر پيره!)
هر كسي كه به جواد مراجعه ميكند به وسيله چسبِ زخم و بروفن(حالا هر نوع مصدوميتي كه باشه!) ويزيت گشته و پولش را پرداخت ميكند.آنهايي هم كه پولي ندارند با تيپا و اردنگي از جلوي مطبِ فرضي پرتاب گشته و پذيرش نميشوند!
(نكته!: به دليل برخي اشكالات هيچگونه الكل و اتانول و غيره براي ضد عفوني وجود نداشته و جواد به وسيله تُف و آب معدني و ادرار اين امر خطير را انجام ميدهد!)
سِدكريم هم به صورت خودكار و خودجوش و بر طبق عادت و فرهنگ و عرف و اينا وظيفه ليدري را بر عهده گرفته و از طريق انتخاباتي كاملا آزاد به اين پُست ميرسد.نامبرده از طريق تبليغ به وسيله برگهاي سبز اوكاليپتوس براي خود هواداراني در جزيره گرد آورد!(سرعت رو حال كردي خداييش!؟..انتخاباتِ سالم و بعدش شمارش آرا به اين سرعت در دنيا بي سابقه است!)(مخاطب عزيز دقت داشته باشد كه شخصيتهاي اين فيلنامه هيچگونه تشابه داخلي يا خارجي نداشته و كليه شخصيت پردازيها اتفاقي بوده به جون عمه ام!)
از آنجايي كه هر ليدري بايد اسكورت داشته باشد؛سدكريم اين وظيفه را به سعيد محول نمود.(سعيد-معادل: همان سعيد!-از افسران لبناني و جزو نيروهاي فشار!-مقيم ايران-هرگز ركابي نمي پوشد و هميشه با كت و شلوار است!-مثل بلبل فارسي بلغور مينمايد!)
سدكريم پس ار احراز پستِ ليدري شروع به دادن تذكرات و ارشاداتِ لازمه گشته و ملت را توجيه مي نمايد.
سدكريم-برادران و خواهران گرامي توجه داشته باشند كه اولا بنده جزيره را به دو قسمت تقسيم نموده ام به اين صورت كه مردها اينور و زنها هم اونور! ثانيا هيچ احدالناسي حق پوشيدن ركابي و شلوارك را نداشته و همه ملزم به حفظ پوشش و شئونات هستند در غير اينصورت با گشتِ ارشادي كه به رياستِ جنابِ سعيد اداره ميشود با خاطيان ابتدا نرم و نازك و اگر جواب نداد به صورت چُست و چابك و با شدت با آنها برخورد ميكنيم! ثالثا بنده به شما قول مي دهد مادامي كه در اين جزيره هستيم تمام موزها و نارگيل ها را بر سر سفره هاي شما خواهم آورد! رابعا بنده براي حفظ روحيه شما اقدام به تشكيل دو تيم فوتبال گل كوچيك نموده و حتي سهام آنها را هم به شما واگذار مينمايم تا سر شما گرم شود كلا!!
پس از اين سخنان بود كه هواداران دو تيم به همراهِ ليدرهاشان كه يكي اِبي و ديگري اصغر بود به جان هم افتادند و مربيان آنها هم براي هم كُري ميخواندند به اين صورت كه فلاني گروهبان قندعلي هم نيست چه برسه به ژنرال و از اينگونه حرفها!..خلاصه قائله با وساطتِ علائدين و اكبر خاتمه پيدا كرد!
وقتي كه فضا آرام شد كيوان شروع به پرسيدن چند سوال مهم كرد:
كيوان(با تكان دادن سر و دست و انگشتِ سبابه به صورتِ مشمئز كننده!)-آقايون خانوما! يكيتون به من زودي بگه اين جزيره كه سرخه خاكش؛ با اين همه ناو نفتكش(!)؛ چجوريه وضعيتش!!؟..بهرام مانكن پروداكشن..لايو ركورد! (يعني ما الان كجاييم!!؟)
آقاي دوست گلي-يكي اون جوونكِ زر زرو رو خفه كنه!.اعصاب مصاب ندارما ميزنم با همين گل سرخ شل وپَلش ميكنما..!...ما هممون ميميريم!..هيچ راهِ نجاتي نيست!...هق هق..هق هق...
عبدو-ها مو فِك كُنُم اي يه جزيره ايه نِزديكياي بندرعباسه كا..!..آخه آب و هواش خيلي جنوبيه كا...!
مهري-نه!..فكر نكنم.اينجا شبيه جنگلهاي جاده دو هزاره البته قبل از اينكه همه جاش تبديل به ويلا بشه و درختاشو قطع كنن!..اينجا آب و هواش شماليه!
حنيف-من فكر كنم.....
عبدو-خفه شو بِچه!(اين پدر و پسر نمادي از پدر و پسر هاي ايراني هستند به دليل عشق زيادي كه به هم دارند!!)
خلاصه ملت هينجوري كه داشتند در موردِ محل جزيره با هم بحث مي نمودند ناگهان يك صداي وحشتناكي توجه آنها را به خودش جلب كرد!

(به به!!...اينجا خداييش بايد تعليق داشته باشه ها!!...ولي حيف كه ميخوام زود تمومش كنم!.پس ادامه ميدم فعلا!)

جونم براتون بگه كه يك صدا از رو به رو مي آمد و يك صدا هم از پشتِ سر!
آقاي دوست گلي با شنيدن اين سرو صداها يك سري فحش هاي ناجور نثار ملت و ايران اير و گل سرخ و استكبار جهاني و غيره نموده و همانجا در جا خُل ميشود!
همانطور كه جماعت به سبب شنيدن صداهاي هولناك در حالتِ تعجب فرو رفته بودند ناگهان صداي فريادي مي شنوند و ميبينند كه يك نفر از لاي درختان سرآسيمه بيرون پريده و با خوشحالي به سمتِ آنها مي دود.نام اين شخص چنگيز است!(معادل: اتان!-نفوذي!-عامل انقلاباتِ مخملي!-قاتل-عوضي-شش تيغ!-چپ!!-انگليسي!-قلم به مزدِ مزدور!-(...‍)! )
از آنجايي كه ملتِ ما همه با هوش و هنرمند و با كياست و با سياست(!) و خفن هستند از همان ابتدا تشخيص ميدهند چنگيز جزو مسافرين هواپيما نبوده و به سرعت پي به شخصيت پليد نامبرده ميبرند و به دستور سدكريم او را دستگير نموده و به بازداشتگاهِ فرضي مي اندازند!

در تعليق فرو ميرويم!!!...............هنوز ادامه دارد!

۲ نظر:

آسمون رنگین گفت...

خدا بگم چی کارت نکنه!! اسم جکو گذاشتی جوات! اسم اون کیت گوهر؟؟
وایی! من که تا 8 قسمتشو تو 1 روز نبینم خوابم نمی بره! اینقده این قسمتا رو جلو جلو می بینم که از پا بیفتم!!

فرزاد کاظمی گفت...

سلام.
یه متن کوتاه برای انتخابات به قلم شیرین آمیب جاش خالیه.

مرد مختصر.

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

من كيم؟ اينجا كجاست؟!