سه‌شنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۸۹

اندر احوالاتِ شورای روستای «دونقطه‌دی آباد»!..این داستان: تعطيلاتِ کيلويی!

يکی بود يکی نبود، يک روستايی بود که هم بود هم نبود. اين روستا بسيار اکتيو و پرنشاط بود و از بس مردمانش خندان بودند که روستايشان را «دونقطه‌دی آباد» ناميده بودند. طبق اظهار نظر کارشناسان و مورخان يکی از اصلی‌ترين دلايل اکتيو بودن و خنده‌رو بودن مردم آن روستا وفور تعطيلات قزل‌قورتکی‌ای بود که هر از چند گاهی در تقويم به صورت دستی ثبت می‌شد! البته مورخان خيلی به خودشان فشار آورده‌اند تا معنی «هر از چند گاهی» را مشخص نمايند ولی به سبب اينکه تحقيقاتشان مصادف با تعطيلات می‌شده نتوانسته‌اند تا تحقيقاتشان را کامل نمايند و به همان «هر از چند گاهی» اکتفا نموده‌اند! اين روستا يک شورای دهداری داشت که سه روز در هفته تشکيل جلسه می‌داد که با احتساب تعطيلی‌های رسمی و غير رسمی کار مفيد اين شورا عملا يک روز در ماه بود! البته باز هم مورخان نتوانسته‌اند تا اندازه‌ی اين «کار مفيد» را محاسبه نمايند ولی به همين نکته بسنده نموده‌اند که همين يک جلسه در ماه هم برای خودش کلی بود! بگذريم...!

راويان اخبار اينگونه روايت کنند که در يکی از روزهای بين‌التعطيلين شورا با حداقل اعضا تشکيل جلسه داد. گويند که در آن جلسه فقط ميرزا چمقلی‌خان و مش‌مُرادِ آبدارچی و دو سه نفر از ورزشکاران شورا حضور داشتند که ايشان نيز به سبب پاره شدن رباط صليبي‌شان نتوانسته بودند از تعطيلاتشان بهره‌وری نمايند و به سفر بروند و به ناچار در منزل ميرزا چمقلی‌خان که به سبب ديسک کمر خانه نشين شده بود رفتند تا هم عيادتی کرده باشند و هم به گفتمان پيرامون مسائل روستا بپردازند و چايی بخورند و تخمه بشکنند و فوتبال تماشا کنند! در همان بين يکی از روستاييان هراسان وارد شورا شد و گفت:

عيال غضنفر که بود حامله

سحرگاه از درد کرده گله

و ميرزا غضنفر با اضطراب

عزيمت نموده سوی قابله

ولی چون که ايام تعطيلی است

تلاش غضنفر چه بی‌حاصله!

غضنفر هراسان سوی خانه شد

زن بينوا هم گرفت آبله!

خلاصه غضنفر زاری‌کنان

عيالش را خوابانده رو به قبله!

در همان حالی که آن شخص در حال دادن خبر مرگ زن غضنفر بود يکی ديگر از رعايا مويه‌کنان وارد شورا شد و گفت:

منزل غضنفر که هست در اين حوالی

آتش گرفته و شده آتش‌فشانی!

ولی از آنجايی که امروز تعطيل است

هيچ نيرويی نيست در آتش‌نشانی!

عن‌قريب است که آن خانه پودر شود

امدادگر هم نيست تا کند جانفشانی!

در همان بين شخص ديگری وارد شورا شد و با ترس و لرز گفت:

تمام قاطران را دزد برده

تمام گاوها را گرگ خورده

دگر در خانه‌ها چيزی نمانده

به بانک‌ها هرچه بوده دزد برده

يکی هم خانه‌اش آتش گرفته

يکی ديگر زنش را آل برده!

ولی چون که همه تعطيل هستيم

بمانده دستمان بر روی گُرده!

خلاصه روستا را آب برده

ولی ميرزای ما را خواب برده!

يکی ديگر وارد شورا شد و با عصبانيت گفت:

اين همه تعطيلی، بازار را کرده فلج

چونکه پولی نيست، دستِ مردمان هم گشته کج!

ای رييس با مردمان روستايت راه بيا

اين چنين تعطيل نکن! اينقدر نکن با ما تو لج!

شخصی ديگر با حالتی زار و نزار وارد شد و گفت:

دگر در خانه‌ها نانی نمانده

توی تغار دگر ماستی نمانده

همه‌جا بسته و تعطيل گشته

دگر در بازوان جانی نمانده

گويند هرکدام از رعايا شکايتی ارائه نمودند ولی دگر ميرزا چمقلی‌خان تاب نياورد و گفت: «مگر نمی‌دانيد امروز تعطيل است؟! برويد و در يکی از روزهای کاری بياييد و شکاياتتان را ارائه دهيد!» و پس از آنکه رعايا را از خانه‌اش بيرون نمود با بقيه شوراييان مشغول تماشای فوتبال شد و فرياد زد: «اوهوووی اصغر!‌ اون پايه‌های ترن‌هوايی تعطيل نشه!»

******

چاپيده شده در روزنامه «فرهنگ آشتی» به تاريخ 9/3/89

۳ نظر:

ایمان گفت...

سلام
وبلاگ شما کشف باحالی بود که این جانب نمودم!
خوشگل بود زین پس بیشتر دنبال می کنم

مهرشيد گفت...

سلام
وبلاگتون رو مي خونم آموزش رانندگي رو بيشتر دوست داشتم
ولي اين احوالات روستا هم به اندازه خودش بامزه است :))

بهاره شاین گفت...

سلام. تعطیلات زیادی تا خرخره بایدم آدم رو شنگول کنه.اینم از اسنادش&&&&&&

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

من كيم؟ اينجا كجاست؟!