جمعه، خرداد ۲۱، ۱۳۸۹

وقتی مجنون کوچک بود!..قسمت چهارم

در زمانهای قديم مردی می‌زيست به نام «مجنون» که عاشق دختری بود به نام «ليلی».

چو مجنون به هفت‌سالگی رسيد پدرش او را به مکتب‌خانه سر کوچه‌شان بُرد ولی مدير مکتب به وی گفت که چون منزلشان در محدوده‌ی آنها نيست از ثبت‌نامش معذورند! پدر مجنون چو اوضاع را بديد فهميد که اگر بخواهد پسرش را در محدوده‌ی خودشان ثبت‌نام نمايد بايد فرسخ‌ها راه را طی نمايد و برای فرزندش گاری و درشکه سرويس بگيرد و از آنجايی که وی آدمی مقتصد بود پس به زير ميز مدير مکتب‌خانه رفت و در آنجا مبلغی را به عنوان همياری به مکتب‌خانه پرداخت و توانست تا منزلش را به محدوده مکتب‌خانه وارد نمايد! مجنون‌شناسان اين دوره از زندگی مجنون را به عنوان نقطه‌ی عطفی در زندگی او دانسته‌اند زيرا مجنون در همان ابتدای ورودش به مکتب‌خانه به شدت تحت تاثير ميرزای مکتب‌ که ردای شکلاتی به دوش می‌انداخت قرار گرفت و هر روز پس از اتمام درس و مشقش به سراغ بحث پيرامون گفتگوی تمدن‌ها می‌رفت و از همان دوران بود که نشانه‌هايی از «نئوليبراليسم!» در وی ظهور کرد. پدر مجنون که مردی محافظه‌کار بود برای دوری فرزندش از اين افکار اهريمنی به سراغ مدير مکتب رفت و زيرآبِ ميرزای ردا شکلاتی را زد و توانست با انجام لابی «ميرزا اصغر ميرغضب‌الدوله» را جايگزين وی نمايد! مجنون که بدجوری مُريدِ ميرزای ردا شکلاتی شده بود نتوانست تا با ميرزا اصغر رابطه خوبی برقرار نمايد ولی از آنجايی که ميرزا اصغر مردی با درايت بود مجنون را به فلک بست! در همان زمان بود که مجنون به تقيه روی آورد و ايدئولوژی‌اش را تغيير داد و رو به «راديکاليسم» نهاد!

ادامه دارد...!

*****

چاپيده شده در روزنامه‌ی «فرهنگ آشتی» به تاريخ 20/3/89

۳ نظر:

باز باران... گفت...

...!
.................................................................................!
.....!

بوی بارون گفت...

چه زیرکانه نگاریده اید!

. بانـــو تمشكــــي . گفت...

شما در مورد جهان سوم و مكتب نوسازي و وابستگي !!
به نظرتون مكتب نوسازي بهتره يا وابستگي ؟؟!!

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

من كيم؟ اينجا كجاست؟!