یکشنبه، آبان ۰۲، ۱۳۸۹

پنیر فتایی که هیچ موشی آنرا نخواهد خورد!

لا «فَتیٰ» لا «فَتیٰ» گویان می‌رفتی و «لافَت» را هوار می‌زدی و از «آفَتِ» صدایت گوشهایم «آفْت» می‌زد. خواستم خنجری در «نافَت» که کج بریده‌اندش فرو نمایم لیک ترسیدم از «کثافتِ» درونش. پس لااقل «لحافَت» را بر سر بکش و دمی بیاسای که «فَتی‌»ٰ‌‌های شهر همگی خسبیده‌اند!

۲ نظر:

زشت گفت...

دانم خزعولات گویی چه مزه ای می دهد!

جیران گفت...

:) خنده کردم..

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

من كيم؟ اينجا كجاست؟!