دوشنبه، تیر ۱۳، ۱۳۹۰

دل ِ من

دل ِ من دريا بود

گاه آرام و گهی طوفانی

موج می‌زد هر دم

کوسه‌ای داشت دلم

رام و آرام

تا که يک روز

تو بر ساحل ِ دل گام زدی

با بيکينی ِ سرخ!

حتی ماتيکِ لبت قرمز بود

و پريدی در آب

کوسه‌ام عاشق ِ ماتيکت شد

فکر می‌کرد خون است

پس تو را پاره نمود!

عاشق خونت شد

و از آن روز به بعد

دل ِ دریايی ِ من خونين است

و دگر نيست در آن معشوقی

و همه می‌دانند

دل ِ من کوسه‌ای عاشق دارد!

هیچ نظری موجود نیست:

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

من كيم؟ اينجا كجاست؟!