عمهام هنوز چهلسالگیاش را رد نکرده بود که مُرد. وقتی مُرد دعوا افتاد توی فامیل. هر کسی برای خودش یک پا شرلوک هلمز شده بود و پیِ مقصر میگشت. یکی میگفت تقصیر شوهرِ بیغیرتش است، سیفالله البته بیغیرت بود، وگرنه سر زنش هوو نمیآورد و با داشتن پنج ششتا بچهی قد و نیمقد عمهام را نمیگرفت. هر چند عمهی من هم بیغیرت بود خدابیامرز که قبول کرد هوو شود!
میگفتم... هر کس پی مقصر بود. یکی تقصیر را انداخت گردن عمویم و دیگری هم پسر عمویم را گناهکار تشخیص داد که چرا عمهی بیچاره را به بیمارستان نبرده بودند و وقتی زنِ بیچاره تا صبح بالا میآورده کسی پی به علائم سکته نبرده. مادربزرگم هم مدام سیفالله را ناله نفرین میکرد که چرا برای زنش حتی یک قطره اشک هم نریخته.
مادربزرگ هر کدام از دخترانش را به یکی از متعلقات خداوند داد! یکی را به سیفالله داد و دیگری را به عینالله، یکی را عروس شمسالله کرد و دیگری را به حجلهی قدرتالله فرستاد، تهتغاریاش هم نصیب عزتالله شد. هیچکدام از این فلاناللهها آدم حسابی نبودند و هر کدام یکجور مورد غضب فامیل بودند. شبی نبود که مادربزرگ لعنتاللههایش را سوی یکی از این فلاناللهها شلیک نکند و جلوی چشم خدا متعلقاتش را تف و لعنت نکند!
عمهام که مُرد شوهرش یکی دو بار توی مراسم پیدایش شد و بعد رفت سر خانه و زندگیاش. حتی بچههایش را هم ول کرد به امان خدا و رفت. وقتی عمهام مرد تنها کسی که موقع تشییعاش میخندید دخترش بود. دختر بچهای شش هفت ساله که نمیدانست مرگ چیست و مدام روی قبرها لِیلِی میکرد و میخندید. فامیل یک چشمشان به قبر بود و یک چشمشان به دختر بچه و لعنت به سیفالله هم ورد زبانشان بود.
عمهام که مرد همه دنبال مقصر بودند. دلشان میخواست یکی را پیدا کنند تا همهی کاسه کوزهها را سرش بشکنند و بیغیرتی خودشان را ماله بکشند، که کسی نپرسد شما که اینقدر با غیرتید چرا اجازه دادید خواهرتان هووی زنی بیچاره شود؟ که چرا او را به سیفالله نامی دادید که نه تنها شمشیر خدا نبود که حتی ابرةالله (سوزن خدا) هم برایش زیاد بود. که کسی نپرسد شما که اینقدر رگ گردنتان ورم کرده چه گلی به سر باقی زندههای فامیل زدهاید و جز اینکه بدگوییشان را کنید چه کردهاید؟
خب... تقصیر خودمان نیست، ما همیشه پی مقصر گشتهایم. ناکامیهایمان همیشه تقصیر کسی دیگر بوده. هر کدام از ما دستکم یک سیفالله یا شمسالله یا ایکس و ایگرگالله داریم که هر شب قبل خواب تف و لعنش کنیم... خدا را چه دیدید؟ شاید من و شما هم هر کدام سیفالله یا فلانالله کسی دیگر باشیم که هر شب قبل از خواب نفرینمان میکند و ما در داد و ستدی ابدی که کالایش نفرین است شراکت داریم. شاید ما سهامداران نفرینی ازلی-ابدی هستیم... شاید...
میگفتم... هر کس پی مقصر بود. یکی تقصیر را انداخت گردن عمویم و دیگری هم پسر عمویم را گناهکار تشخیص داد که چرا عمهی بیچاره را به بیمارستان نبرده بودند و وقتی زنِ بیچاره تا صبح بالا میآورده کسی پی به علائم سکته نبرده. مادربزرگم هم مدام سیفالله را ناله نفرین میکرد که چرا برای زنش حتی یک قطره اشک هم نریخته.
مادربزرگ هر کدام از دخترانش را به یکی از متعلقات خداوند داد! یکی را به سیفالله داد و دیگری را به عینالله، یکی را عروس شمسالله کرد و دیگری را به حجلهی قدرتالله فرستاد، تهتغاریاش هم نصیب عزتالله شد. هیچکدام از این فلاناللهها آدم حسابی نبودند و هر کدام یکجور مورد غضب فامیل بودند. شبی نبود که مادربزرگ لعنتاللههایش را سوی یکی از این فلاناللهها شلیک نکند و جلوی چشم خدا متعلقاتش را تف و لعنت نکند!
عمهام که مُرد شوهرش یکی دو بار توی مراسم پیدایش شد و بعد رفت سر خانه و زندگیاش. حتی بچههایش را هم ول کرد به امان خدا و رفت. وقتی عمهام مرد تنها کسی که موقع تشییعاش میخندید دخترش بود. دختر بچهای شش هفت ساله که نمیدانست مرگ چیست و مدام روی قبرها لِیلِی میکرد و میخندید. فامیل یک چشمشان به قبر بود و یک چشمشان به دختر بچه و لعنت به سیفالله هم ورد زبانشان بود.
عمهام که مرد همه دنبال مقصر بودند. دلشان میخواست یکی را پیدا کنند تا همهی کاسه کوزهها را سرش بشکنند و بیغیرتی خودشان را ماله بکشند، که کسی نپرسد شما که اینقدر با غیرتید چرا اجازه دادید خواهرتان هووی زنی بیچاره شود؟ که چرا او را به سیفالله نامی دادید که نه تنها شمشیر خدا نبود که حتی ابرةالله (سوزن خدا) هم برایش زیاد بود. که کسی نپرسد شما که اینقدر رگ گردنتان ورم کرده چه گلی به سر باقی زندههای فامیل زدهاید و جز اینکه بدگوییشان را کنید چه کردهاید؟
خب... تقصیر خودمان نیست، ما همیشه پی مقصر گشتهایم. ناکامیهایمان همیشه تقصیر کسی دیگر بوده. هر کدام از ما دستکم یک سیفالله یا شمسالله یا ایکس و ایگرگالله داریم که هر شب قبل خواب تف و لعنش کنیم... خدا را چه دیدید؟ شاید من و شما هم هر کدام سیفالله یا فلانالله کسی دیگر باشیم که هر شب قبل از خواب نفرینمان میکند و ما در داد و ستدی ابدی که کالایش نفرین است شراکت داریم. شاید ما سهامداران نفرینی ازلی-ابدی هستیم... شاید...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر