چهارشنبه، آذر ۰۶، ۱۳۹۲

نيمه‌ها

آدميزاد دو نيمه دارد، نيمه‌ای به سمت عقلانيت تمايل دارد و آن يکی نيمه‌ هم خُل و ديوانه است. آن نيمه‌ای که عاقل‌مآب است و داعیه‌ی فهم دارد همان نيمه‌ی پر مصرفی‌ست که در جمع عيان می‌شود و تا چشمش به آدميزاد ديگری می‌افتد رگ غيرتش باد می‌کند و تلاش می‌کند خود را عاقل‌تر و بالغ‌تر از سايرين نشان دهد.

اما آن نيمه‌ای که ديوانه‌ است نه در جمع که در تنهايی خودش را بروز می‌دهد. آدميزاد وقتی تنها می‌شود ب
ه ديوانگی کشش دارد. آدم تنها که می‌شود نیمه‌ی ديوانه‌اش ميدان‌داری می‌کند و دست به کارهایی می‌زند که هيچ دیوانه‌ی «تمام وقتی» قادر به انجام دادن‌شان نيست.

آدم که تنها می‌شود خودش را به دست نيمه‌ی ديوانه می‌سپارد، گاه می‌خندد، گاه قهقهه می‌زند و پشت‌بندش می‌زند زير گريه؛ گاهی جلوی آیینه می‌ايستد و ليچار بار خودش می‌‌کند، گاهی لبخند تحويل خودش می‌دهد و گاهی به خودش رو تُرش می‌کند. گاهی نيمه‌ی ديوانه پر چانه‌گی می‌کند، کاری می‌کند آنقدر حرف بزنی که حتی خودت هم نفهمی چه می‌گویی. گاهی اما سکوت می‌کند و توی تنهایی‌هايت هيچ صدايی نمی‌شنوی جز صدای گاه به گاه سوت کشيدنِ گوش‌ات.

آدميزاد دو نيمه دارد. وقتی در جمع است عاقل نشان می‌دهد و همه فن حريف؛ اما تنها که می‌شود ديوانه‌ايست که خودش هم خبر از ديوانگی‌اش دارد اما اين ديوانگی‌ها را دوست دارد وگرنه دلش می‌ترکد...

هیچ نظری موجود نیست:

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

من كيم؟ اينجا كجاست؟!