چهارشنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۸۸

آقاي «كوكب سالاري» و آموزش رانندگي!

به بنده شديدا گوشزد نموده اند كه در اين ستون به هيچ وجه از كسي اسم برده نشود! به همين دليل من هم مجبور شده ام تا براي شخصيتهاي آموزشگاه رانندگي از اسامي مستعار استفاده كنم! از خوانندگان گرامي خواهشمنديم كه خودشان با استفاده از نبوغشان متوجه منظور ما بشوند!
همانطور كه ديروز خدمت شما عرض كردم قرار شده در اين ستون خاطرات مربوط به كلاسهاي آموزش رانندگي ام را براي شما نقل كنم. روز قبل شما خوانديد كه پدرم با كمك عمويم توانسته بودند يك دستگاه پيكان بخرند تا اينجانب با مسافركشي امرار معاش كنم ولي من اصلا رانندگي بلد نبودم. همچنين فهميديد كه چه مشكلاتي در اولين روز آموزش براي من به وجود آمد و باعث شد تا يك هفته از رانندگي محروم شوم. به هر حال در اين يك هفته كه از شركت در كلاسهاي رانندگي منع شده بودم تصميم گرفتم تا وقتم را بيهوده تلف ننموده و آيين نامه رانندگي را مطالعه كنم. پس از پايان دوران محروميت دوباره به سمت آموزشگاه رانندگي رهسپار شدم و مجددا ثبت نام نمودم. در همان حالي كه منتظر مربي ام بودم ناگهان ديدم كه جناب آقاي «كوكب سالاري»(!) از اتاق مربيان خارج شد و به سمت من آمد و گفت:«سلامي چو بوي خوش آشنايي!». من در حالي كه دست و پايم را گم كرده بودم جواب ايشان را دادم. آقاي كوكب سالاري دستش را به گردنم انداخت و در حالي كه به سمت ماشين حركت مي كرديم با صداي بلند ميخنديد. ايشان هيكل درشت و تنومندي داشت و همين نكته باعث شد تا من تحت تاثير ايشان قرار گرفته و ياد روز اول آموزش بيافتم! اما وقتي سوار خودروي سمند شديم از بابت كمبود فضا و فشار و اينها كمي خيالم راحت شد. البته خودم هم خوب ميدانستم كه به اين ماشينهاي وطني اطميناني نيست ولي به هر حال زياد به اين مسئله فكر نمي كردم. از مربي پرسيدم:«حالا چرا سمند؟» و ايشان با فيگور شاعرانه شان جواب داد:«همين سمند كافيه براي جوري قافيه!». مربي در حالي كه كمربندش را ميبست شروع به ارائه توضيحاتي پيرامون فنون رانندگي نمود و گفت:«قبل از رانندگي اول بايد به صادراتِ غير نفتي توجه كني!» و بعد در حالي كه خنده شيطنت آميزي بر لبانش نقش بسته بود ادامه داد:« "ص" صادرات يعني صندلي! اول بايد صندلي ات را متناسب با قد و هيكلت تنظيم كني! به قول سهراب: "بسي رنج بردم بر اين صندلي‘عجب تكيه دادم به اين صندلي!". . ."الف" اولي صادرات يعني آيينه وسط كه كمك ميكند حواست به پشت سرت باشد! . . . "د" يعني دنده! . . . "ر" يعني راهنما و خيلي خيلي مهم است چون باعث ميشود اطرافيانت بدانند كه تو مسيرت به كدامين جهت است و نتوانند زيرآبت را بزنند! . . ."الف" دوم يعني آيينه! هميشه حواست باشد اجسامي كه در آيينه رويت ميشوند في الواقع به شما نزديكترند و اگر حواست جمع نباشد و حريفت را كوچك فرض كني ممكن است هم خودت و هم صندلي ات به فنا برويد! و در آخر "ت" هم به معني ترمز دستي است كه حياتي ترين وسيله در اتومبيل است و توضيح هم ندارد! غير نفتي اش هم يعني اينكه اين وسايل به بنزين كاري ندارند و در حالت خاموش هم ميتواني چكشان كني!»
در همان حالي كه ايشان مشغول توضيح دادن "صادرات" بود متوجه شدم كه پرده گوشهايم در آستانه پارگي است! مربي آنقدر بلند بلند حرف ميزد و تُن صدايش رسا بود كه كوبيده شدن كلمات را بر پرده گوشم به وضوح احساس مي كردم. آقاي مربي همچنين دوست داشت هنگام سخنراني دستانش را مدام حركت دهد كه همين موضوع باعث شد تا برخي مواقع دست چپ ايشان كاملا به صورت تصادفي با سمت راست صورت من برخورد كند! ماشاله هزار ماشاله دستشان هم خيلي سنگين بود! پس از اينكه توضيحاتشان پيرامون صادرات تمام شد به من امر فرمودند كه با حفظ تمام موازين و مقررات به سمت بهارستان حركت كنم! پس از اينكه چند باري خاموش كردم بالاخره توانستم با كمك مربي كمي خودرو را حركت دهم. از اينكه توانسته بودم خودرو را كمي حركت دهم خيلي خوشحال بودم به طوري كه آقاي كوكب سالاري هم متوجه شادي من شد و قريحه شاعرانه اش را به كار انداخت و گفت:«سمند نشستگانيم اي گاز و دنده برخيز! بگو به به» و بعد با صداي بلند خنديد. بعد دوباره به آرامي شورع به حركت كرديم. در همان حال ايشان گفت:«به قول سعدي راننده خوب راننده ايست كه سرعتش از سي كيلومتر در ساعت تجاوز نكند! و به قول حافظ يك راننده خوب بايد هميشه يك پايش روي ترمز باشد تا در مواقع لزوم سريع فشارش دهد زيرا به قول رودكي "اي ميرزا شوفر آهسته ران‘خطر در كمين است! به به» كمي كه خودرو شتاب گرفت گفت:«بزن دنده دو!». كمي كه بيشتر سرعت گرفتيم خواستم بزنم دنده سه كه ايشان عصباني شد و در حالي كه چهره اش سرخ شده بود گفت:«اوهوي! چه خبرته عمو! به قول عطار يك راننده خوب فقط با دنده يك و فوق فوقش دو رانندگي ميكند و در مواقع لزوم هم دنده عقب ميرود! به قول باباطاهر "دنده همين يك و دو باشد پس غنيمت شمريدش صحبت!" به به» آقاي مربي عادت داشت در هنگام صحبت كردن و يا بهتر است بگويم فرياد زدن به سمت مخاطبش خم شود و از نزديك اقدام به شفاف سازي نمايد به همين دليل آن قسمت از صورت بنده كه طرف ايشان بود تقريبا خيس و البته شفاف شده بود! البته گوش سمت راستم هم بالكل از كار افتاده بود!
كلا آقاي كوكب سالاري علاقه عجيبي به شعر و شاعري داشت و مدام در لحظات مختلف اشعار متفاوت مي سراييد! مثلا اگر اطرافمان شلوغ ميشد از مثنوي معنوي شعر مي خواند و اگر كسي بد رانندگي ميكرد و او را عصبي مي نمود اشعار ايرج ميرزا را به زبان مي آورد!
هنوز نيم ساعت از كلاس نگذشته بود كه ناگهان آقاي كوكب سالاري نگاهي به ساعتش انداخت و به من اشاره كرد تا از ماشين پياده شوم و گفت:«خوب بسه ديگه! من بايد بروم و براي نماينده ها در وصف يكي از لوايح چند بيت شعر بخوانم تا آنها هم به به كنان و چه چه كنان لايحه را تصويب نمايند! به قول شاعر: نخود نخود هر كه رَوَد خانه خود!» پس از اين گفتگو من از ماشين پياده شدم و مشاهده نمودم كه ايشان با خودروي سمندشان با همان سرعت سي كيلومتر در ساعت به سمت محل قرارشان حركت نمودند.
خلاصه در آن روز من بيشتر از اينكه رانندگي ياد بگيرم ادبياتم تقويت شد و كلي شعر از بر نمودم و دست از پا درازتر به خانه بازگشتم تا شايد بتوانم كمي در سكوت به پرده هاي گوشم استراحت دهم ولي الحق و الانصاف آقاي كوكب سالاري آدم بامزه اي بود!
اين داستان همچنان ادامه دارد . . . .!
*****
چاپيده شده در روزنامه «فرهنگ آشتي» به تاريخ 13/11/88

۳ نظر:

شاغلام بازيافت شده گفت...

اين رانندگي چيزي شبيه طبخ قورمه سبزيه !
مواظب باش جناب فرد
دوستت داريم.همين

شاغلام بازيافت شده گفت...

اصولا طبق آمار در ميان خانواده هاي ايراني طبخ قورمه سبزي اين روزها غوغا مي كند.
از اين رو تمامي شهرها را بوي قورمه سبزي بر داشته !

22 بهمن بوي قورمه سبزي تهران را فرا خواهد گرفت.
براي استشمام بوي اين غذاي ناب ايراني به خيابان ها مي رويم !

مستفا گفت...

کی میگه تو رانندگی بلت نیستی
فقط حواست به ترمزت باشه
ایده ی قشنگیه لذت بردم

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

من كيم؟ اينجا كجاست؟!