چهارشنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۸۸

آقاي «مخابرالدوله» و آموزش رانندگي!

پس از سقوط موفقي كه با آن هواپيماي كذايي داشتم از دردِ عضلات و مفاصلم به تنگ آمده و زمين گير شده بودم. مادر بيچاره ام هر نيم ساعت يكبار مي آمد و من را پشت و رو مي نمود تا دچار زخم بستر نشوم. به همين دليل احساس ميكردم كتلت شده ام! دقيق نمي دانم كه چند روز بعد به سمت آموزشگاه رفتم ولي مي دانم كه هنوز دچار بدن درد بودم كه وارد محوطه آموزشگاه شدم. منتظر بودم تا دوباره با صحنه جديدي رو به رو شوم ولي اين بار محوطه مانند آخرين باري كه به آنجا رفته بودم به حالت نيمه متروك رها شده بود و جاي جايش مملو از تل هاي خاك و آسفالتهاي قلوه كن بود! تنها تغييراتي كه نسبت به قبل توجهم را جلب كرد وجود انواع كابل ها و سيم هايي بود كه توسط موشها جويده شده بودند و شبيه روده هاي گوسفند روي هم افتاده بودند.همچنين دكل هاي مخابراتي هم با فاصله نيم متر به نيم متر كنار هم نصب شده بودند! البته من فرق بين دكل هاي مخابراتي و دكل هاي پارازيتي را نمي دانستم و هنوز هم نمي دانم! در همان حالي كه دچار سردرد شده بودم منشي آموزشگاه را ديدم. نزديكتر كه رفتم متوجه شدم مشغول چت كردن است. نمي دانم چرا وقتي چشمش به من افتاد دست و پايش را گم كرد و با عصبانيت گفت:«چيه همين طوري سرتو انداختي پايين اومدي تو؟!» گفتم«براي تعليم رانندگي آمدم!» جواب داد:«ما الان مراحل ثبت نام و آموزش را به صورت آن لاين انجام مي دهيم». آدرس اينترنتي آموزشگاه را گرفتم و به خانه بازگشتم. هر كاري كردم نتوانستم به اينترنت وصل شوم پس به سمت كافي نت سر كوچه رفتم. آنجا هم تمام سيستمهايش قطع بود. كل كافي نت هاي محل را زير پا گذاشتم تا به كافي نتي رسيدم كه از سيستم «اي دي اس ال» بهره مي برد اما آنجا هم سرعتش بسيار پايين بود و حتي سايت گوگل را هم به سختي باز مي كرد. با هر ضرب و زوري كه بود توانستم وارد سايت آموزشگاه شوم اما ناگهان با اين پيام مواجه شدم:«مشترك گرامي! اين سايت فيلتر شده است! برو تا نيومدم بزنم تو دهنت!» با عصبانيت نزد منشي آموزشگاه برگشتم و ديدم كه مشغول دانلود موزيك است! با تشر گفتم:«اين چه وضعشه! چرا من را دنبال نخود سياه فرستادي!؟ اولا اينترنت قطع است ثانيا سايت شما هم فيل=تر شده و حتي با فيل=تر شكن هم باز نمي شود!» منشي نگاهي مشكوك به من انداخت و با پوزخند گفت:«پس منتظر باش!» پس از چند ساعت انتظار آقاي«مخابرالدوله» را ديدم كه به سمتم مي آمد. اشاره كرد كه به دنبالش بروم. كمي كه راه رفتيم به يك كابل كه روي زمين ولو شده بود اشاره كرد و گفت:«بشين روي اين كابل!» با حالتي گيج و منگ روي كابل نشستم و پرسيدم:«من آمده ام رانندگي ياد بگيرم نه اينكه روي كابل بشينم!» جواب داد:«اين كابل مخصوص اينترنت است! طبق آخرين گزارش ها الان سرعت اينترنت خيلي زياد شده و مجبوريم مهارش كنيم! تو هم به نظر آدم سنگين وزني مي آيي پس بهتر است روي اين كابل ها بشيني تا سرعت اينترنت كمتر شود! بهت قول مي دهم همين جا به صورت تئوري و آن لاين(!) فنون رانندگي را به تو آموزش دهم!» با عصبانيت گفتم:«اتفاقا سرعت اينترنت خيلي هم پايين است!» ايشان در حالي كه قيافه حق به جانبي گرفته بود گفت:«همين هم از سرتان زياد است! اتفاقا خيلي هم سرعتش خوبه! مثل بنز ميره لامصب!» گفتم:«به نظر شما دامنه اش شبيه كوچه هاي باريك و تنگ نيست!؟» گفت:«نخير! لاكردار عين اتوبان هشت بانده است و كلي هم گشاد است!» بعد در حالي كه زبانش را نشانم مي داد شروع به گره زدن برخي از سيم ها و كابل ها نمود. بعد متوجه شدم كه ايشان با ذره بين مشغول تماشاي كابل ها شد. پرسيدم:«معني اين كارتان چيست؟!» جواب داد:«دارم اطلاعاتي را كه از طريق كابل ها رد و بدل مي شود كنترل مي كنم! مثل ايميل ها و مسنجرها و غيره!» ناگهان ديدم كه پايش را روي يكي از سيم ها فشار داد و گفت:«به به! چشمم روشن! سربزنگاه رسيدم وگرنه نزديك بود يكي از كاربرها وارد يك سايت بي ادبي شود! اي چشم سفيد! الان ميگم اشتراكتو بسوزونن!» مي دانستم كه امروز نه از رانندگي خبري است نه از اينترنت! پس تصميم گرفتم تا كمي بر معلومات مخابراتي ام بيافزايم. پرسيدم«چرا adsl اينقدر قطعي دارد؟!»گفت:«تقصير ما نيست! ما با سختي فراوان و رنج بسيار و تلاش هاي شبانه روزي تمام كابل ها و فيبرهاي نوري را به صورت روكار روي آب هاي دريا نصب كرديم ولي روزي چند بار لنگر كشتي ها و پاروي قايق ها و شلنگ اكسيژن غواصان و گاز معده پلانگتونها به آن برخورد مي كند و پاره اش مي نمايد! آنها بايد چشمانشان را باز كنند تقصير ما چيست؟!» پرسيدم:«چرا اين برخوردهاي كشتي ها و امثالهم با كابلها در برخي از مناسبتهاي خاص بيشتر به وجود مي آيد؟» جواب داد:«خوب حتما در آن روزها در دريا ترددها بيشتر ميشود و حجم صادرات و واردات افزايش ميابد! اصلا برو از ملوانها و ناخداها بپرس!» پرسيدم:«قضيه سهام مخابرات به كجا كشيد؟»جواب داد:«فروختيمش رفت! الان هم داريم به وسيله خرد جمعي هدايتش ميكنيم!!» پرسيدم:«چرا اينقدر شبكه هاي موبايل دچار اختلال مي شود؟» جواب داد:«به خاطر رابطه گودرز و شقايق!» پرسيدم:«آيا اس ام اس ها و ايميلها كنترل ميشوند؟» گفت:«كنترل كه نمي كنيم! ولي با بچه ها جمع مي شويم و جك هايي كه مردم بين همديگر رد و بدل مي كنند را ميخوانيم و دور هم مي خنديم!» پرسيدم:«چرا تمام سايتها فيل= تر شده؟» گفت:«تماما مشكل اخلاقي داشتند!» با اعتراض گفتم:«پس چرا سايتهاي اطلاع رساني و وبلاگها فيلتر شده اند؟» پاسخ داد:«همان اخبار صدا و سيماي خودمان براي مردم كفايت ميكند! دقيقا مثل رانندگي است! هر كوچه و خياباني كه مورد داشته باشد بايد مسدود شود و ورود ممنوع!» پرسيدم:«اين دستگاه فيل= ترينگ شما چگونه عمل مي كند كه حتي سايتهاي دامپزشكي و آشپزي و حتي سايت آموزشگاه خودتان را هم فيل= تر كرده!؟» جواب داد:«دستگاه ما خيلي خارجكي است! كلا با تمام حروف الفباي فارسي و انگليسي و سانسكريت و غيره مشكل دارد و خود به خود رسالتش را عليه آنها انجام مي دهد! شما سايبري هاي مارو دست كم نگير داداش!» بعد ناگهان انگار كه چيزي يادش آمده باشد گفت:«راستي! منشي به من گفت شما با استفاده از فيل= ترشكن هم نتوانستي وارد سايت شوي! ما اين همه تلاش ميكنيم تا افكار شما را از شر مفاسد و مكارم و مضارب و مفاعل دور كنيم و شما را به سمت بهشت برين سوق دهيم اما باز شما زير جلكي و پس پسكي و يواشكي مارو دور ميزنين! اينه جواب محبتهاي ما!؟ اينه جواب تلاشهاي شبانه روزي ما!؟ بگو ببينم فيلترشكن را از كجا آوردي!؟» تازه اينجا بود كه دوزاري ام افتاد و فهميدم بند را آب داده ام! خلاصه مجبور شدم نام تمام افرادي كه فيل= ترشكن از ايشان گرفته بودم را لو بدهم! چند روز بعد به قيد وثيقه از بازداشتگاه بيرون آمدم و دوباره به آغوش گرم خانواده بازگشتم. در اولين اقدام رايانه ام را از پنجره به بيرون پرتاب كردم و سپس با خيالي آسوده به خواب رفتم!
اگر خواب به خواب نرويم همچنان ادامه دارد!
*****
چاپيده شده در روزنامه «فرهنگ آشتي» به تاريخ 20/11/88

۷ نظر:

زبل خان گفت...

به جون خودم خوار مادر دارم..یهو دستم رفت رو مشاهئده نمایه کامل...زنگ نزنید 110..من ابرودارم...

زئوس گفت...

دنیای ما دنیای دیوانه ایست که دیوانگانش خارج از دارالمجانین زندگی می کنند

آپ شد

اعترافات یک نقاب

چوبین گفت...

‌وبلاگ جدیدِ نقطه:

http://realistfriend8.blogfa.com

ممنون می شم اطلاع رسانی کنید.

abi گفت...

عجب داستانی داره این گواهینامه گرفتن شما؟؟؟؟؟؟

Mohammad Yousefi گفت...

چند وقت بود كه نمي‌شد نظر داد، همين كه مي‌شه نظر داد خوبه و اميدوارم اوضاع اينترنت بهتر بشه

کازیمودو گفت...

سلام
امیدوارم به سلامت گواهی‌نامه بگیری.
خوبه اینها کاری به میانگین زمان استفاده از تلفن در ایران ندارند.کم پول تلفن می‌دهیم که بخواهند برای رسوندن به زمان استاندارد جهانی و کاهش زمان مکالمات غیر ضروری از این هم گرونترش کنند.

کلاغ شورشی گفت...

چرا یه سری به ما نمی زنی؟
ما گروهی داریم به نام شامپاین.یه عده مثلا نویسنده.آزاد.شورشی.مثله پرنده صادق و تنها و مثه سرو ارمانی.اگه دوست داشتی ما تقریبا هر هفته جلساتی داریم تووی تهران.از همه چی حرف می زنیم.داستان و نوشته هم می خونیم.خبرم کن.

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

من كيم؟ اينجا كجاست؟!