یکشنبه، تیر ۱۳، ۱۳۸۹

وقتی مجنون گلاب به روتون جوان بود!... قسمت نهم

در زمانهای قديم مردی می‌زيست به نام «مجنون» که عاشق دختری بود به نام «ليلی».

چو مجنون وارد دانشگاه شد به توصيه‌ی پدرش سر به زير می‌انداخت و تا چند روز اول مشغله‌ای جز درس خواندن نداشت اما پس از مدتی نتوانست تا نسبت به اتفاقاتِ پيرامونش متفاوت باشد به همين دليل اقدام به دوست‌يابی نمود و با دوستان تازه‌اش مشغول رد و بدل کردن جزوه و تقلب و آهنگ‌های جديد شد. از آنجايی که مجنون نيمی از هفته را در دانشگاه آزاد و نيمی ديگرش را در دانشگاه سراسری می‌گذراند به همين دليل با ديدن تفاوت‌های اين دو دانشگاه بالاخص در قسمت غذاخوری‌شان روزی نبود که دچار مسموميت نشود! به هر حال از آنجايی که روشنفکری (غرب‌زدگی!!) در دانشگاه‌های آن زمان بسيار چشمگير بود پس از مدتی مجنون نيز تحت تاثير محيط اطرافش قرار گرفت (اصولا مجنون به سرعت تحت تاثير قرار می‌گرفت) و متاسفانه رگه‌هايی از روشنفکری در او نمود پيدا کرد. پس موهايش را دم‌اسبی کرد و ريش‌هايش را با بافت آفريقايی تزيين نمود! پدرش از اين تغييراتِ پسرش به شدت برآشفت و شب هنگام که مجنون در خواب بود با ماشين چمن‌زنی موهای وی را از ته تراشيد و ريش‌هايش را هم به اندازه معمول درآورد! چو مجنون از خواب برخواست و خود را در آينه ديد خود را بسيار شبيه به «آنلکا» (فوتباليست فرانسوی) ديد و در فراق موهايش گريه‌ها سر داد. از همان زمان که مجنون کله‌ی تاسش را درآينه ديد فهميد که «شفاف‌سازی» چيز بسيار واجبی است و به همين دليل به آن متمايل شد و از همان زمان بود که بيشتر از پيش روشنفکر شد!

ادامه دارد....

*****

چاپیده شده در روزنامه‌ «فرهنگ آشتی» به تاريخ 26/4/89

۵ نظر:

بهاره گفت...

سلام
خدا آخر عاقبت مجانین را به خیر کناد!

مليسا گفت...

سلام
وبلاگت خیلی جالبه!!
خوب مینویسی!!ادامه بده
موفق باشی

Melica گفت...

سلام!
چرا این آقای روشنفکر، سیگار نداره؟! سیگار برای روشنفکر از واجباته! اونم از نوع مارلبرو!

liar lady گفت...

این خاطرات رو تو دفتر خاطرات اکثر مجنون ها و شبیه به اینها رو تو دفتر خاطرات اکثر لیلی ها میشه خوند

راثی پور گفت...

سلام

طنز بسیار زیبائی دارید

مرحبا

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

من كيم؟ اينجا كجاست؟!