چهارشنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۸۷

قرنِ بی حوصلگی

بالاخره بعد از مدتها که کتابِ ناتور دشت تو کتابخونم داشت خاک میخورد دیروز شروع کردم به خوندنشو امروز تموم شد.راستش تو این دو روز که میرفتم سر کار خوندمش.آخه بابام رفته بود سفر!.میدونی،بابام اگه ببینه سر کار دارم کتاب میخونم مُدام نیش و کنایه میزنه که پاشو برو دنبال مشتری و پاشو بورو دنبال یه لقمه نون،کلا هی آدمو میفرسته دنبال نخود سیاه تا نتونی کتاب بخونی!.ولی وقتایی که میشینی پشت میز و برّوبر سیگار کشیدنشو نگا میکنی و هیچ کاری واسه انجام دادن نداری و اصلا سگم پَر نمیزنه و باید حرفاشو راجع به سیاست و کلماتی که بیشترش با "ک" شروع میشه گوش بدی باهات کاری نداره!فقط مشکل کتابه!.به هر حال تو این دو روزه فرصت خوبی بود برای کتاب خوندن.خیلی کتاب خوبی بود.وقتی میخونی که یه آدمی که توی یه جایی خیلی دورتر از توئه دقیقا حس و حال تورو داره یه کمی جالبه.اینکه به همه چی میگه نکبتی و به همۀ آدما میگه حرومزاده!،حوصلۀ هیشکیو نداره و از آدمای دوروبرش عُقِش میگیره!...اصلا ولش کن!...،به من جدّی بودن و درد دل کردن نیومده.همین بهتر که همه چیزو به شوخی بگیرمو مسخره بازی دربیارم!.اصلا من نمیدونم این پسره کالفیلد چه جوری این همه نکبتو تو جامعۀ گه گرفته و غربزدۀ غرب تحمل میکنه؟!البته خودش میگه که تحمل نمیکنه!.خب چرا نمیاد پیش ما تا شادیو با ما تجربه کنه؟!اینجا همه چی روبراهِ!نه خبری از اون کافه ها و بارهای اعصاب خرد کن هست نه از اون موزه ها و باغ وحشای مسخره!نه خبری از دخترای بدکاره هست نه خبری از همجنسبازای لعنتی!،همه چی اینجا نرماله.اینجا اصلا صفحه های حوادثِ روزنامه ها مخاطب نداره یا بهتره بگم مطلبِ دندون گیری نداره از بس که امنیت بالاس!.من نمیفهمم این پسره چرا اینقد با خونِوادش غریبه بود و یا اینکه نمیتونم درک کنم که چرا یه جورایی لامذهب شده بود!!.مگه میشه یه آدم اینقد تو خودش باشه!،هی میگه میخوام برم غرب میخوام برم غرب!من نمیفهمم این کشورهای غربی چرا نمیتونن بستر مناسبیو برا دانشجوهاشون فراهم کنن که اینقدر به فکر فرار مغزها نیفتن؟!البته این آدم آخر داستان سرش به سنگ میخوره و برمیگرده پیش ننه باباش.....ولش کن بابا!،اصلا حال و حوصلشو ندارم.میخوام مثِِ بقیۀ مردم شادی کنم،حال کنم!دلیلی نداره به خاطر همچین آدمی خودمو داغون کنم!مهم اینه که اینجا همه چی گل و بلبله.ما اینجا جوونامون مثِ این پسرۀ یلاقبا نیستن که فرت و فرت سیگار میکشن و مست میکنن،اینجا هیچ عملی سنگینتر و زشت تراز سیگار کشیدن نیست!.ما خانواده هامون ثبات دارن و قراره بهتر هم بشن با این لایحۀ حمایت از خانواده و مردای ما میتونن زرت و زرت زن بگیرن و ککِ کسی هم نگزه!.اینجا میتونی هروقت دلت خواست تفریح کنی،بری پارک،بری ورزش،تئاتر،سینما،کنسرت(!)،همه چیز دم دستته و همه جور امکاناتی فراهمه!.من به امثال سلینجر و هیوسا و غیره حق میدم که اینقد سیاه نمایی میکنن،واقعا جایی که اونا هستن خیلی سیاهه!.شما هر کتابیو که اونجا چاپ میشه بخونی فقط از نکبت و بدبختیای بشری نوشته ولی اینجا همۀ کتابا راجع به عشق و عاشقیه!.اینجا مثل اونجا نیست که هی بهت گیر بدن،اصلا اینجا هیشکی از هیشکی نمیپرسه خَرت به چند من!.اینجا همش از آدم تشکر میکنن اونقد که حالتو به هم میزنن،مثلا اینکه ملت دارن مثل خرخاکی تو خاک و خول وول میخورن و همه جا پلاکارد زدن از اینکه مشکلاتِ ساختِ پیاده رو سازی را تحمل میکنید متشکریم!،آخه اینا میدونن که ما ملتِ کم تحملی هستیم،تا یه کار اشتباه میکنن صدای ما در میاد به خاطر همین بنده خداها خیلی مراعاتمونو میکنن!.اینجا وقتی دوزار پول تو جیبت نداری که البته از محالاته،همه کمکت میکنن و بهت یارانه میدن،اصلا از آسمون رو سرت پول میباره و همین پول زیاده که اعصابتو خطخطی میکنه!.همه چیز اینجا دلیل داره!..اینجا امکان نداره دِپرس بشی!،اونقد شادی که از شادی زیاد بالا میاری!..اینجا استرس اصلا تعریف نشده و تنها چیزی که دست و دلتو میلرزونه خوشیه زیاده!...ببخشید!..دیگه نمیتونم ادامه بدم،دارم بالا میارم...............!

۲ نظر:

ناشناس گفت...

in matne khubi bud

ناشناس گفت...

قربون بغضت برم!..ما وقي ميايم تو وبت ميخوايم يكم بخنديم،اشكمونو درنيار!

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

من كيم؟ اينجا كجاست؟!