«میبینی چه بلبشوییه؟... دنیا با همین یه ساعتای اضافهاس که به هم میریزه... یهو به خودت میای و میبینی این دنیای نکبت یهو یه ساعت کِش میاد... ترس میوفته به جونت که حالا با این یه ساعت چی کار کنی؟... ملال میاد سراغت... بعد یهو تصمیم میگیری لگد بزنی زیر همه چیز... انگشت وسطت رو میگیری سمتِ ساعت و هر چی که رشته بودی پنبه میکنی... همش به خاطر همون یه ساعت اضافه... یه ساعت ملال بیشتر... یه ساعت تلخی بیشتر... یه ساعت دست و پا زدنِ بیشتر توی لجن... توی همون یه ساعت همه چیو تموم میکنی... همه چیو» اینها را گفت و گونههای همسرش را بوسید. بعد آرام و با وقار روی تخت دراز کشید، پتو را تا زیر گردنش بالا کشید و چشمانش را بست. مرد هنوز هاج و واج مانده بود که زن گفت: «اون آباژورو خاموش کن!» مرد آباژور را خاموش کرد و زیر لب به یک ساعتِ اضافهی دنیا فحش داد. زن گفت: «شب بخیر بِرَد!» مرد آب دهانش را فرو داد و پاسخ گفت: «شب بخیر آنجی!»
#حسن_غلامعلی_فرد
#حسن_غلامعلی_فرد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر