دهانم باز بود که پدرم میان آروارههایم لغزید. بدن لزجش که روی دندانهای تیزم نشست با چنان نیرویی دهانم را بستم که گرمای خون توی دهانم نشست. پدرم میان دندانهایم کمی تکان خورد و بعد مُرد. چشم دوختم به تصویرم در آب، خرسی قهوهای با دنداهای سرخ زل زده بود به چشمهایم...
#حسن_غلامعلی_فرد
Telegram.me/amib45
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر