سه‌شنبه، تیر ۲۵، ۱۳۸۷

روز پدر

زن،خوشحال و خندان است و مَرد،خسته و آویزان،پس از یک روز کاری،کند میلادِ نور را متر.
میخِ کفشش میزند پایش،عرق سوز گشته لایش!،و می خارد یه جایش!!،و دستان و دندان و کمر،بند است با بَگ ها!
عرق میریزدش شرشر،ندارد نای غرغر،نه!،ندارد حق غرغر.
گرانی،دهانش را [...]!،گشنه و تشنه،زخم در معده،دبلیوسی مملو گشته در روده،
غذایی نیست،شامی نیست،کوفتی نیست،زهرماری نیست در خانه!،مگه فست فود چشه؟!،زن میگه بَده!،فقط نایب یا اس اف سی!!
به هر حال روز زن (یا مرد!) اینگونه است بر ما!،پس اندازها شود پَرپَر،و باسن ها شود پُر درد و بوی گربه مُرده میدهد تویش!
سپوخته گشته است کلا!،....راست گفتند حکیمان که اینجا هر روز روز زن است!،حتی روز پدر!!!!

هیچ نظری موجود نیست:

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

من كيم؟ اينجا كجاست؟!