شنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۸

برلوسكني دانته ميشود!

خبرگزاريهاي ايتاليا اعلام كردند پس از آنكه سيلويو برلوسكوني توسط يك شخص خل و چل موردِ حمله قرار گرفت و براي تعمير دكوراسيون صورتش چند روزي را در بيمارستان بستري شده بود تصميم گرفته تا ترانه و اشعار عاشقانه بسرايد. به گزارش اين خبرگزاريها جنابِ برلوسكوني در همان مدتي كه بستري بوده توانسته در بحر تفكر فرو رفته و به خودشناسي برسد و پيرو همين قضيه موفق شده تا اين استعدادِ شاعرانه را از زير هزاران هزار لايه چربي و تفكراتِ سياسي بيرون كشيده و كشفش نمايد. ما هم وقتي ديديم اگر بخواهيم در موردِ مسائل داخلي طنز بنويسيم و به افرادِ وطني گير بدهيم به عالم و آدم برميخورد و ممكن است عده اي را از نان خوردن بياندازيم پس تصميم گرفتيم تا به اين برلوسكوني بدبختِ مادر مرده بپردازيم. به همين دليل دست به تحقيقاتِ گسترده اي در زمينه برلوسكوني شناسي زديم و متوجه شديم كه اين شخص به شدت تحتِ تاثير فرهنگِ مشرق زمين قرار دارد و به خاطر همين تاثير پذيري بود كه ابتدا دماغش را عمل كرد و سپس به سمتِ شعر بافي روي آورد! در ابتداي امر به سراغ همان برادر ارزشي اي رفتيم كه موفق شده بود مشتِ محكمش را بر دهان استكباري برلوسكوني بكوباند. در اولين برخورد ديديم كه ايشان مُشتش همچنان گره كرده مانده و دهانش نيز به قاعده يك وجب باز است. از او پرسيديم كه چرا برلوسكوني بيچاره را موردِ عنايت قرار داده كه جواب داد:

«اولا خوب كاري كردم!..ثانيا مگر خودتان نگفته بوديد هر كسي ما را اذيت كند تو دهني خواهد خورد!؟..خوب وقتي من ديدم راهِ شما از اينجا دور است تصميم گرفتم خودم به شخصه يك تو دهني به اين مردك برلوسكوني بزنم تا بقيه حسابِ كارشان دستشان بيايد!..ثالثا رييس جمهور خودمان است و اصلا دلمان ميخواهد قيمه قيمه اش كنيم به شما چه!؟...رابعا اگر شما هم زيادي سوال پيچم كنيد ميزنم فكتان را داغان ميكنم!..اصلا كي شما رو به ديوانه خانه راه داده!؟»

پس از خروج از تيمارستان بر آن شديم تا به ملاقاتِ آقاي برلوسكوني برويم تا شرح ماجرا را از زبان خودش جويا شويم. متن كامل اين گفتگو بدين شرح است:

ما- سلام سيلويو!

سيلويو- درود بر تو اي عزيز دل!

ما- لطف كنيد و راجع به آن مُشتي كه خورديد توضيح دهيد!

سيلويو- آه...! چه بگويم عزيزجان! آن لحظه بر لوح دلم نقش بسته. در آن هنگامي كه آن مُشت بر من نواخته شد چشمانم همه جا را نوراني ديد! به هر حال آن ضربه بسيار مبارك بود زيرا باعث شد تا بنده شاعر شوم و به قول خودم: «چه مبارك سحري بود و چه فرخنده شبي..آن شبِ تلخ كه آن مُشت حواله ام دادند!»

ما- يعني كتك خوردن سبب شد تا شما به سمتِ هنر سوق پيدا كنيد!؟

سيلويو- آه!..آري! به نظر حقير كتك خوردن باعث ميشود تا آدميزاد از وجودِ چشمه هاي جوشان درونش آگه شود. حتي اينجانب قصد دارم پس از مرخص شدن از اين مهمانخانه مهمان كُش روزش تاريك يعني بيمارستان به سرعت ماموريني را در مدارس و هنركده ها مستقر نمايم تا هر ده دقيقه يكبار دانش آموزان و هنرجوها را زير مُشت و لگد قرار داده و ايشان را بنوازند تا اين نوگلان باغ زندگي خوب كوك شوند و بتوانند مثل من از استعدادها و چشمه هاي جوشان درونشان با خبر شوند. كلا كتك خوردن بسيار مفيد است و اصلا به خاطر همين دليل است كه مشرق زمين مهدِ هنر و شعر و شاعري شده!! به قول خودم: «چوب معلم اگر از جنس درختان دامغان باشد گل است!..پس بزن بزن كه داري خوب ميزني!»

ما- در اين مدتي كه بستري بوديد مسائل كشور را چگونه اداره كرديد!؟

سيلويو- كشور را وللش! خودش خود به خود پيش ميره! به قول خودم:«كشور بايد خودش بياد يعني بره جلو...فكر كردن و سياست هم اصلا نميخواد!»

ما- آيا شما تخلص هم براي خودتان انتخاب نموده ايد؟

سيلويو- آه بله..تخلص بنده «مافيها.آخ زاده» است!

ما- ميشود كمي از ترانه هايتان را براي ما بخوانيد؟

سيلويو- بسي مزيدِ امتنان و افتخار است..فرازهايي از سروده هايم از اين قرار است:

من چقدر خوشحالم

همه چي آرومه

تو به من مُشت زدي

دهنم داغونه!

تشنه مُشت هاتم

منو داغونم كن

چشمه شعرم را

دوباره روشن كن!

. . . . .

بني آدم اعضاي يكديگرند

كه با مُشت و دندان به هم ميپرند

چو عضوي به درد آيد از ضربه ها

دگر عضوها زود در ميروند!

. . . . .

آن يار كز او منزل ما جاي پري بود

من ندانم كه آيا نيناش ناش هم بلد بود؟

. . . . .

خاطراتِ ميلان محاله يادم بره

اون همه لنگه كفش محاله يادم بره!

. . . . .

من و مدودف داداشيم تيغ مداد تراشيم

هرجا ميريم ميخوريم و ميخوابيم و الي آخر!

. . . . .

ساركوزي مياي بريم حموم نه نميام نه نميام

قرارداد ميخواي امضا كنيم نه نميخوام نه نميخوام!

. . . . .

سيلويا ! جواد نكونام نميرد هرگز

مرده آن است كه در تيم آثِ ميلان است!

. . . . .

پارسال بهار دسته جمعي رفته بوديم سفارت

كه يك دفعه زد تو سرم مركل بي مروت!

. . . . .

البته اينها گزيده هايي بود از اشعار بنده كه اميد است در آينده نزديك به صورت چند جلد كتاب روانه بازار شوند و اميدوارم مردم با استفاده از ديوان اشعارم براي خودشان فال بگيرند و حال نمايند. بنده در اين چند روز دو مجلد كتاب شعر به طبع رساندم با نامهاي«مثنوي مَشقُلي» و «شاهنامه برلوسي!» و به زودي هم يك سي دي از اشعارم را با صداي خودم منتشر خواهم نمود!

ما- استاد آيا به عنوان حسن ختام پيامي براي مردم داريد؟

سيلويو- البته بنده در حدي نيستم كه به مردم پيام بدهم. اما بايد عرض كنم به محض خروج از بيمارستان اقدام به تعويض رييس فرهنگستان هنر ايتاليا خواهم نمود و آقاي پائولو ماعولماتو را به رياستِ آن خواهم گماشت تا با تمهيداتي كه قبلا عرض نمودم بتواند چشمه هاي جوشان هنرمندان عزيز را خفن بجوشاند! در ضمن از قول من به آن جنابِ ضارب هم بگوييد:«خيلي بزغاله اي گوساله!»

*****

چاپيده شده در روزنامه «فرهنگِ آشتي» به تاريخ 17/10/1388

۶ نظر:

ناشناس گفت...

وبلاگت چشه كه نميشه توش نظر گذاشت؟ اگه نظرات رو بستين چرا نمايش ميده اگر هم نبسين پس اين چشه آخه؟ دو ساعته دارم تلاش ميكنم

خودمم گفت...

بابا دم شما گرم .

الحان گفت...

ها ها من عاشق اون شاهنامه برلوسی شدم! خیلی خوب اومدی

بادبادک باز گفت...

پس شما آمیب هستید!

محبوبه میم گفت...

معمولا سیاست مدارها که خیلی علاقه به ماندگاری دارند وقتی پیر می شوند یا بیمار می نشینند فکر می کنند که دیگر چکار نکرده اند برای ماندگاری ؟ آهان شعر نگفته ام . پس یک دیوان حافظ اصل یا ترجمه اش را برمی دارند و حالا نگو کی بگو شعر.

ناشناس گفت...

هی هی هی ها ها ها

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

وقتی كسی نوشته‌ای از من بخواند.....

من كيم؟ اينجا كجاست؟!